برخي از انديشه هاي کلامي شيخ ابوالفتوح رازي (2)




هدف خلقت

برخي از علما درمورد غرض خداوند در خلق عالم گفته اند که حق تعالي عالم را براي محمد (ص) و آل او آفريد. تمامي مخلوقات طفيلي وجود مبارک ايشان هستند، چنان که روايت شده است خداوند خطاب به حضرت آدم (ع) فرمود: «لولا هم لما خلقتک». به نظر ما اين بر سبيل مبالغه و بيانگر فضيلت آنهاست و حق اين است که خداوند تمامي مخلوقات را براي اظهار نعمت و افاضه احسان آفريد. غرض او در خلق جمادات نفع احيا است و غرض او در خلق أحيا نفع مکلفان است تا با عنايت و انتفاع از آنها و تحصيل معارف و عبادت خداوند مستحق ثواب شوند، چنان که خداوند در آيه 57 سوره ذاريات مي فرمايد:«ما خلقت الجن و الانس الا ليعبدون».(1)

عمل جزء ايمان نيست

خوارج که عمل را جزء ايمان مي دانستند مي گفتند کسي که به خدا و رسول او شهادت دهد، ولي مرتکب گناه کبيره گردد کافر است نه مؤمن، ولي مرجئه مرتکب معاصي را مؤمن مي دانستند، آنها مي گفتند ارتکاب گناهان کبيره انسان را از ايمان خارج نمي کند. حسن بصر عقيده داشت چنين کسي نه مؤمن است و نه کافر، بلکه منافق است و معتزله مي گفتند که اين چنين شخصي نه مؤمن، نه کافر،و نه منافق، بلکه فاسق است و منزلتي ميان کفر و ايمان دارد که به نظريه منزله بين المنزلتين معروف است.(2)
ابوالفتوح مي نويسد: قتاده و عمروبن عبيد از شاگردان حسن بصري بودند و حسن بصري انسان فاسق را منافق مي خواند. پس از وفات حسن بصري، و اصل بن عطا در يک مناظره با عمروبن عبيد، نظريه ي منزله بين المنزلتين را اظهار کرد و نظر او را از عقيده حسن بصري بازگرداند و آنها از حلقه ي درس قتاده کناره گرفتند، لذا آنها و پيروانشان به معتزله معروف شدند.(3)
بدان که حقيقت ايمان هم در لغت و هم در شرع به دل باشد. اين که معتزليان و حشويان اهل حديث ايمان را عبارت از تصديق به دل و اقرار به زبان و عمل به ارکان دانسته اند صحيح نيست چون حق تعالي هر کجا که ذکر ايمان مي کند عمل صالح را به آن مقرون ساخته است «وبشر الذين آمنواوعملوا الصالحات...»(4) و در 25 مورد ديگر از آيات قرآن نيز چنين آمده است. اگر عمل صالح از جمله ايمان بود اين تکرار لغو و بيهوده مي شد که لايق جناب حق تعالي نيست.(5)
بنا به اجمال شيعه و سيره ي مستمره آنها، عمل جزء ايمان نيست، لذا آن روايت که گويد ايمان اقرار به زبان و تصديق به جنان و عمل به ارکان است يا بايد رد شود يا به ايمان کامل تأويل گردد.(6)

ايمان و کفر جبري نيست

«هو الذي خلقکم فمنکم کافر و منکم مؤمن...».(7) اين آيه که کفر و ايمان به بنده حواله شده دليل بر بطلان قول مجبره است که گفته اند ايمان و کفر بنده به دست خداوند است و اراده ي انسان در آن نقشي ندارد. به علاوه ظاهر اين آيه مخلوقات را بر دو صنف مؤمن و کافر دانسته است. پس نظر معتزله نيز در منزله بين المنزلين باطل و خارج از قرآن است.(8)

نماز و انفاق از فضل ايمان است نه از شرايط آن

شيخ ابوالفتوح ذيل آيه «الذين يقيمون الصلاه و مما رزقناهم ينفقون، اولئک هم المؤمنون حقا...»(9) مي نويسد: نماز و انفاق از فضل ايمان است نه از شرايط ايمان، چون هر يک از آن دو مشتمل بر فريضه و سنت است و در آيه مطلق است و قول به اين که اخلال به نماز، سنت و ترک نفقه سنت، موجب خلل و نقصان ايمان است، بر خلاف اجماع مي باشد، قول معتزله و اهل حديث که گفتند گناه کبيره و صغيره و ترک نوافل موجب خلل و نقصان ايمان است ظاهرا قول فاسد و باطل است وگرنه لازم مي آيد که هيچ پيامبر و امام و شهيد و صديقي ايمان کامل نداشته باشد.(10)

ارتداد مؤمن امکان ندارد

بيان شيخ ابوالفتوح درمورد ارتداد مؤمن ذيل آيه «ومن يرتدد منکم عن دينه فيمت و هو کافر»(11) چنين است: بنا به عقيده ي ما ارتداد مؤمن امکان ندارد، کسي که اظهار ارتداد و کفر کند يا ايمان درست ندارد يا اين که از روي تقيه يا غرضي ديگر است چون بنا به اجماع، ايمان استحقاق ثواب ابدي و کفر استحقاق عقاب ابدي دارد و جمع ميان آن دو ممکن نيست، لذا مؤمن واقعي نمي تواند مرتد گردد؛ کسي که مرتد مي شود اسلام ظاهري داشته است.(12)

جبر و اختيار

با بررسي آيات قرآني که در آنها از قضا و قدر و جزا و افعال انسان سخن به ميان آمده مي توان دريافت که مسأله جبرو اختيار در دوران پيامبر اکرم (ص) مسلمانان را به خود مشغول ساخته و مجادلاتي ميان او و مخالفانش اعم از مشرکان، مسيحيان و يهوديان پديد آورده است. برخي از آيات قرآن دلالت بر اين دارد که فاعلي جز خداوند نيست و افعال انسان برايش از پيش مقدر شده است(13) و برخي ديگر بيانگر اين حقيقت است که انسان مختار و در مقابل اعمال خود مسئول است.(14)
بعد از زمان پيامبر نيز اين اختلافات دامنگير مسلمانان بوده است. اشاعره و معتزله گمان کرده اند که يک فعل اختياري نمي تواند دو فاعل مختار داشته باشد لذا يکي قائل به جبرو ديگري قائل به تفويض و اختيار مطلق انسان شده است و متکلمان اماميه گويند «لا جبر و لاتفويض بل امر بين الامرين» و حق به جانب اماميه است چون اراده و اجبيه ي حق تعالي بر فعل انسان با قيد اختيار تعلق مي گيرد.(15)
بزرگ ترين مسأله اي که شيخ ابوالفتوح به آن اهميت داده و در بسياري از موارد از آن سخن گفته است همين مسأله جبرو اختيار مي باشد. وي آياتي را که جبريه به آنها تمسک مي جويند تأويل مي نمايد و اختيار و تفويض مطلق را نيز رد مي کند.

رد جبر و تفويض

شيخ ابوالفتوح رازي در تفسير چند آيه قول به جبر يا تفويض را ابطال مي کند که برخي را براي نمونه مي آوريم:
«ماجعل الله من بحيره...».(16) مردم دوران جاهليت براي اصناف چهارگانه ي انعام احتراماتي قائل بودند و به همين منظور احکامي براي آنها جعل کرده بودند. خداوند در اين آيه مي فرمايد که اين احکام و اوصاف از ناحيه من نيست.(17) شيخ در مقام تفسر مي گويد: اين آيه دلالت صريح بر بطلان قول جبر دارد. جبريون گفته اند اعمالي که از انسان سر مي زند از قبيل کفر و ايمان و طاعت و معصيت و مباح و قبيح، فاعل آن در واقع خداوند است، اما خداوند در اين آيه تصريح مي کند که آنچه مشرکان کردند و گفتند و نهادند، نه من گفتم و نه من نهادم.(18)
«تريدون عرض الدنيا و الله يريد الآخره ».(19) نجار از مرجئه، اراده ي خدا را ذاتي مي داند و اشاره اراده ي خدا را قديم مي داند و بنابر هر دو قول لازم و واجب مي آيد که جمله ي مرادات مراد او باشد (مجبره گفته اند هر چه مراد ماست مراد خداست). اين آيه دليل بر بطلان قول مجبره است، چرا که خداوند در اين آيه ي شريفه اراده ي خود را از اراده ما جدا کرده است که فرمود: اراده ي شما به دنياست يعني به عمل و مال دنيا و اراده ي من به عمل آخرت از طاعات است.(20)
آيه ي «الله لا اله الا هو الحي القيوم... له ما في السموات و ما في الارض»(21) بيانگر اين است که خداي تعالي مبدأ وجود و اوصاف و آثار هر چيزي است و مبادي ديگر به او منتهي مي شوند، از اين رو به هر چيز و از هر جهت به تمام معنا قيام دارد و ذات و اوصاف و آثار تمامي موجودات قائم به حق تعالي است.(22) شيخ در تفسير اين آيه مي گويد:اين آيه دليل بطلان مذهب مفوضه است که گفته اند خداوند انسان را آفريد و انسان محدث را به نيابت خودش تفويض خلق عالم کرد.(23)
آيه ي «...ولا تکسب کل نفس الا عليها و لا تزروازره وزر اخري ثم ربکم مرجعکم فينبئکم بما کنتم فيه تختلفون»(24) دو دليل بر بطلان مذهب جبر دارد: يکي «ولا تکسب کل نفس الا عليها» يعني هيچ شخصي کار زشتي نکند مگر اين که بر او باشد و ديگري «ولا تزروازره وزر اخري» يعني هيچ نفسي بار ديگري برنگيرد، هيچ کسي را به گناه ديگري نگيرند و يک دليل هم بر صحت مذهب عدل دارد و آن اين که «ثم الي ربکم ...» يعني مرجع و مآل و بازگشت شما به سوي اوست و خبر دهد شما را بدانچه در آن خلاف کرده باشيد يعني بر آنچه که انجام داده ايد به شما جر او پاداش دهد.(25)

نقد نظريه ي کسب اشاعره

شيخ ابوالفتوح در مقام رد نظريه کسب اشاعره ذيل آيه «... و ويل مما يکسبون»(26) مي گويد: کسب در زبان عربي عبارت از فعل است که از آن منفعت به دست آورند، ولي اشاعره در نظريه ي کسب خود معناي کسب را ندانسته و گفته اند انسان هر چه اطاعت يا معصيت کند از روي اختيار نيست، بلکه جبري است چرا که خداوند آن را به دست او جاري مي کند، خداوند کاسب است و کسب از بنده است؛ در واقع خدا فعل را ايجاد مي کند و بنده آن فعل ايجاد شده ي پرودگار را کسب مي نمايد، کارهايي که از انسان سر مي زند اگر به قدرت انسان باشد کسب است و اگر به قدتر خدا باشد خود عمل است. ابوالفتوح در مقام انتقاد مي گويد: آنچه به قدرت بنده است اگر احداث فعل باشد عبارت از قول ماست، ولي اگر گويند که کسب فعل است اين تعريف کسب به خود آن است که دور و مصادره بر مطلوب و باطل است چون معنايش اين است که گويند کسب آن است که کسب فعل به قدرت بنده باشد.
به علاوه ميان حادث و قديم واسطه نيست چون تقسيم موجود به حادث و قديم داير بر نفي و اثبات است. هر آنچه موجود است از دو حال خارج نيست يا آغاز وجودي دارد يا نه، که اولي را حادث و دومي را قديم گويند. پس کسب هم از دو حال خارج نيست يا قديم است و يا حادث. اگر قديم باشد مستلزم تعدد قدما و باطل است و اگر بگويند که حادث است نيازمند به محدث خواهد بود. اگر محدثش خدا باشد پس خدا مکتسب باشد و قادر به قدرت محدث و اگر محدثش ما باشيم فعل ما در حق او احداث خواهد بود نه کسب.(27)

تعلق علم خدا بر افعال بندگان مستلزم جبر نيست

علم بر دو نوع فعلي و انفعالي تقسيم شده است. علم فعلي سبب معلوم و علم انفعالي مأخوذ از معلوم است. علم خداوند بر موجودات عالم، علم فعلي است که سبب پيدايش آنهاست. شيخ ابوالفتوح همانند برخي از متکلمان گمان کرده است تعلق علم فعلي خدا بر افعال بندگان اختيار را از آنها سلب مي کند ومستلزم جبر است، لذا مي گويد علم خدا سبب وجوب عمل بندگان نيست تا جبر لازم آيد و بنا به خواست خدا بندگان مختارند. علم و عالمي تعلق دارد به معلوم علي ما هود به و معلوم را بر صفتي نکند پس عالمي تبع معلوم باشد و معلوم تبع علامي نباشد.
ولي حق اين است مه علم خدا، علم فعلي است و فعل و عمل انسان با قيد اختاير متعلق علم فعلي اوست. تعلق علم خدا بر فعل انسان با اختيار آدمي منافات ندارد. لذا ابوالفتوح در بيان فوق، خود را به تکلف انداخته است.(28)

بدا بر خداوند روا نيست

ابوالفتوح در داستان قرباني کردن گوسفند به جاي حضرت اسماعيل مي گويد: حضرت ابراهيم ذبح حضتر اسماعيل را در خواب نديده بود، بلکه مقدمات ذبح را در خواب ديده بود؛ بسخ شيء قبل از زمان انجامش بداشت و بدا بر خداوند روا نيست. بدا بر آن کس شايسته است که علمش حادث باشد و از عواقب امور يک امر آگاه نباشد و آن گاه که به عواقب آن پي ببرد پشيمان شود و از تصميم خود برگردد، ولي خدا علمش قديم است و از ازل عواقب امور همه چيز را مي داند لزا بدا بر او شايسته نيست.(29)

توبه

شيخ ابوالفتوح در چند مورد درباره حقيقت توبه سخن رانده است، از جمله اين که در تفسير آيه شيريفه «فتلقي آدم من ربه کلمات فتاب عليه ...»(30)مي فرمايد: توبه در لغت به معناي رجوع و در شرع عبارت از پشيماني انسان از گناه گذشته و عزم به عدم تکرار آن است. اجماع امت بر اين است که توبه عقاب را ساقط مي کند و قبول توبه از ناحيه خداوند يا به ضمان ثواب است يا به اسقاط عقاب و چون عقاب در حق پيامبران و امامان (ع)ثابت نيست قبول توبه آنها براي ضمان ثواب طاعات آنهاست نه اسقاط عقاب.توبه يا از ترک واجب است يا فعل قبيح يا از ترک مندوب است و توبه ي انبيا از ترک مندوب و به معناي رجوع به فعل مندوب و بر سبيل انقطاع و خضوع و فزع با خداوند است.
آيات و روايات زيادي دلالت بر اين دارد که با توبه، کيفر گناهکار، آمرزيده و محو مي شود و ميان علما اختلاف نظر پيش آمده است که آيا خود توبهف کيفر گناهکار را محو مي کند يا خدا آن را از ميان برمي دارد و آيا قبول توبه بنا به حکم عقل بر خداوند واجب است يا اين که قبول توبه تفضلي از ناحيه حق تعالي است.
معتزله ي بغداد عقيده دارند که توبه مجازات را از بين نمي برد و اين خداوند است که با عنايت خود در هنگام توبه آن را از ميان مي برد، اما معتزله ي بصره توبه را سبب اسفاط عقوبت و از ين برنده ي کيفردانسته اند.
بنا به عقيده شيخ ابوالفتوح، توبه اسقاط عقاب نمي کند، بلکه خداوند به هنگام توبه، عقاب را از باب تفضل اسقاط مي نمايد و قبول توبه عقلا واجب نيست، بلکه وجوب آن سمعي و تفضلي است. ابوعلي جبائي معتقد است که توبه از برخي معاصي با اصرار بر برخي ديگر درست است به شرط اين که آن شخص بر گناهي از جنس همان که از آن توبه کرده اصرار نکند، مثلا توبه از نوشيدن اين جام شراب با اصرار بر نوشيدن آن جام ديگر صحيح نيست، ولي توبه از زنا با اصرار بر غيبت، سبب اسقاط عقاب زناست چون بنا به عقيده ي او توبه از گناه لوجه قبحه است که منحصر به هر فعل قبيحي به صورت جداگانه است.
ولي اوهاشم توبه از بعضي معاصي با اصرار بر برخي ديگر را صحيح نمي داند، چون بنا به عقيده ي او توبه از گناه لقبحه است و اين عام است، چرا که همه ي قبايح در قبح مشترک هستند.
بنا به عقيده شيخ هم اين گونه توبه موجب اسقاط عقاب نمي شود، چرا که بنا به اجماع، خداوند موقعي عقاب را ساقط مي کند که توبه ي انسان مشتمل بر پشيماني بر فعل قبيح گذشته و عزم بر اين باشد که در آينده مرتکب فعل قبيحي نظير آن نگردد.(31)
لازم به ذکر است شيخ طوسي نظر ابوعلي جبايي را ترجيح مي دهد و مي گويد اگر کسي مرتکب گناه کبيره شود و توبه کند گناه او بخشيده مي گردد و مستحق ثواب خواهد بود هر چند بعدا مرتکب گناهي ديگر شود، زيرا آن ثواب به جاي خود محفوظ و اين گناه هم به جاي خود محفوظ است.(32)
معتزله چنين پنداشته اند که قبول توبه براي اسقاط عقاب بر خداوند واجب است و اين آيه ي شريفه «ثم يتوب الله... والله غفور رحيم»(33) نظر آنها را ابطال مي کند چون ذکر غفور و رحيم به همراه قبول توبه دليل بر اين است که قبول توبه بر خدا واجب نيست، بلکه خدا به آن متفضل است.(34)
«لقد تاب الله علي النبي...».(35)بنا به عقديه ي ما توبه ي پيامبران و معصومان از گناه کبيره يا صغيره نيست، چون گناه بر ايشان روا نيست، بلکه توبه ي آنها بر سبيل خضوع و خشوع و انقطاع با خداوند باشد، اما توبه ي ما از گناه کبيره يا صغيره است. به علاوه توبه مؤثر در اسقاط عقاب نيست، بلکه خدا به هنگام توبه بر آن متفضل است. توبه طاعتي از طاعات است و حظ توبه ثواب است نه اسقاط عقاب و قبول توبه از ناحيه ي خداوند به معناي ضمان ثواب است.(36)

امر به معروف و نهي از منکر

ابوعلي جبايي عقيده دارد که وجوب امر به معروف و نهي از منکر به عقل دانسته مي شود، ولي ابوهاشم و قاضي القضاه و قاضي عبدالجبار با نظر ابوعلي جبايي مخالفت نموده و وجوب آن را بر مبناي شرع دانسته اند.(37)
شيخ ابوالفتوح رازي ذيل آيه شريفه «والتکنم منکم امه يدعون الي الخير و يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنکر...»(38) مي گويد: امر به معروف و نهي از منکر از فروع ابواب امامت است که طريق وجوبش سمع و اجماع امت است؛ بيشتر متکلمان آن را واجب کفايي مي دانند، ولي بنا به عقيده ي ما واجب عيني بوده و بر همه مکلفان واجب است؛ برخي از علما طريق وجوب انکار منکر را عقل دانسته اند، چون کراهتش واجب است پس منع از آن هم واجب است و الا تارکش به منزله راضي به منکر باشد، ولي بنا به مذهب ما طريق وجوبش سمع (نقل) و اجماع امت است.(39)

عدل خدا در روز قيامت

شيخ رازي ذيل آيه «والوزن يومئذ الحق...»(40) مي نويسد در مورد وزن و ميزان چهار قول وجود دارد که قول چهارم نيکوترين وجه است:
1. حسن بصري مي گويد: ترازوي قيامت دو کفه دارد يک کفه حسنات و ديگر کفه سيئات، که صحايف اعمال را با آن مي سنجند چنان که در اخبار آمده است.
2. عبيد بن عمير مي گويد: با آن ترازو آدمي را مي سنجند؛ مرد عظيم الجثه اي مي آورند که گمان مي رود سنگي وزن باشد، ولي همانند يک پشه در ترازو باشد و مردم تعجب کنند ومردي لاغر اندام بياورند که به وزن کوه بسيار سنگين آيد.
3. ابوعلي جبائي مي گويد: ترازوي قيامت دو کفه حسنات و سيئات دارد وکفه حسنات با علامتي از کفه سيئات جدا شود که مردم ببينند و بدانند.
4. مجاهد و ابوالقاسم بلخي و بيشتر متکلمان گويند: اين مجاز و کنايه از عدل است که خداوند در روز قيامت با بندگان خود به حساب وکتاب و به حق و عدل و داد رفتار مي کند؛(41)مراد از وزن در اين آيه حساب اعمال است.

پي نوشت :

1-پيشين، ج8،ص164و165،؛سال 1398وج1،ص307و تصحيح جعفر ياحقي و...، ج18،ص115،سال 1375.
2-رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ج2، ص204،سال 2536؛بدوي، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ص81.
3-رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ج2، ص205، سال 2536.
4-بقره(2)آيه 25.
5-پيشين، ج1، ص63، صال 2536و تصحيح جعفر ياحقي و ...،ج5، ص102،سال 1377.
6-پيشين، ج2،ص205، سال 2536.
7-تغابن(64)آيه 2.
8-پيشين، ج11، ص170، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج19، ص243، سال 1375.
9-انفال (8)آيه 3 و4.
10-پيشين، ج5، ص370و371، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج9، ص63و64، سال 1378.
11-بقره(2)آيه 217.
12-پيشين، ج2، ص181، سال 2536.
13- تکوير(81)آيه 29؛ انسان(76)آيه 30؛شوري (42)آيه 8؛ مدثر(74)آيه 31؛ انعام(6)آيه 39و 125؛ قصص(28)آيه 68؛ احزاب(33)آيه 36؛ توبه(9)آيه 51؛سجده(32)آيه 13؛ اعراف(7)آيه 178؛ نحل(16)آيه 36؛ يونس(10)آيه 49؛هود(11)آيه 35؛ بقره(2)آيه 5 و 6.
14-کهف (18)آيه 29؛اسراء(17)آيه 94؛احقاف(46)آيه 14؛ فرقان(25)آيه 15؛واقعه(56)آيه 24؛سجده(32)آيه 32؛توبه(9)آيه 82و 95؛الرحمن(55)آيه 60؛ نساء(4)آيه79؛حديد(57)آيه 8؛مدثر (74)آيه 38و 49؛ تغابن(64)آيه 2؛فصلت(41)آيه 46؛ يونس(10)آيه 108و 30؛انعام(6)آيه 104؛ نساء (4)آيه 110 و 111؛ رعد(13)آيه 11.بدوي ، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلامي، ج1، ص8-116.
15-ر.ک:طباطبايي، نهايه الحکمه، ص 303.
16-مائده(5)آيه 103.
17-طباطبايي، الميزان، ج6، ص156، سال 1390/1971.
18-رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني و ..، ج3، ص 348و349، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج7، ص 175، سال 1375.
19-انقال (8)آيه 67.
20-پيشين، ج5، ص444،سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج9، ص151و152، سال 1378.
21-بقره(2)آيه 255.
22-طباطبائي، الميزان، ج2، ص231، سال 1973/1393.
23-رازي، تفسير روض الجنانف تصحيح شعراني و ...، ج2، ص 328، سال 2536.
24-انعام(6)آيه 164.
25-پيشين، ج5، ص109، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج 8، ص 115.
26-بقره (2) آيه 79.
27-پيشين، ج1، ص236، سال2536و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج2، ص 28-29، سال 1378.
28-پيشين، ج2، ص 241، سال 2526، و تصحيح جعفر يا حقي و ...، ج5، سال 1372.
29-پيشين، ج9، ص328، سال 1398.
30-بقره(2)آيه 37.
31-پيشين، ج1، ص150و151، سال 2536و تصحيح شعراني و ...، ج10، ص 58و59 و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج1، ص230-232، سال 1377؛ بدوي، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ج 1، ص 39.
32-بدوي، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ج1، ص 38.
33-توبه(9)آيه 27.
34-رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ج5، ص384و385، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج1، ص208، سال 1378.
35-توبه (9)، آيه 117.
36-پيشين، ج6، ص131، سال 1398و تصحيح جعفر ياحقي و ...،ج10، ص 64و65.
37-بدوي، تاريخ انديشه هاي کلامي در اسلام، ج1، ص 414.
38-آل عمران (3)آيه 104.
39-رازي، تفسير روض الجنان، تصحيح شعراني، ج3، ص141 سال 1398.
40-اعراف(7) آيه 8.
41-پيشين، ج5، ص120 و 121، سال 1398 و تصحيح جعفر ياحقي و ...، ج 8، ص 132 و 133، سال 1376.

منبع:ماهنامه ي آينه ي پژوهش شماره 94